۱۰ دی ۱۳۹۹ ۲۱:۳۳
کد خبر: ۲۹۹۰۲۴
عرفان
عرفان در ادبیات ما چه جایگاهی دارد. آموزه‌های عرفانی در زبان فارسی چگونه خود را به رُخ می‌نمایاند. پاسخ این پرسش در نشستی با عنوان ادبیات تطبیقی و عرفان شرح و بسط داده شد.

به گزارش عطنا، نشست بین‌المللی«ادبیات تطبیقی و عرفان» به همت گروه زبان فرانسۀ دانشگاه علامه طباطبایی به صورت برخط (آنلاین) در 23 آذربرگزار شد. در این نشست داود اسپرهم، استاد ادبیات و زبان فارسی دانشگاه علامه طباطبایی، بهمن نامورمطلق، دانشیار زبان و ادبیات فرانسه دانشگاه شهید بهشتی، محمدرضا حاجی‌بابایی، دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی، محمدناصر نبوی، همکار هیئت علمی در دانشگاه علامه طباطبایی، سهراب احمدی، کارشناس ارشد فرهنگ و زبان‌های باستانی، به سخنرانی پرداختند.

عرفان در ادبیات تطبیقی 


بهمن نامور مطلق، دانشیار زبان و ادبیات فرانسه دانشگاه شهیدبهشتی، در جایگاه سخنران اول دربارۀ «ادبیات تطبیقی و ادبیات عرفانی» به ایراد سخن پرداخت که مشروح آن در پی می‌آید:

وقتی صحبت از ادبیات تطبیقی می‌شود یعنی از رشتۀ علمی، تحقیق علمی سخن می‌گوییم و در حوزۀ نقد قرار می‌گیرد. در ادبیات دو حوزه خلق و نقد وجود دارد که حوزۀ خلق مربوط به خلق آثار مؤلفان است و حوزۀ نقد در حوزه ادبیات تطبیقی است مثل مطالعات تاریخ ادبیات که به نقد آثار پرداخته می‌شود.

آثار دسته بندی و گونه شناسی می‌شوند که ادبیات عرفانی در زمرۀ گونه‌های ادبی و ادبیات تطبیقی در زمرۀ بخش مطالعاتی قرار می‌گیرد.

نخستین، مهمترین و ضروری‌ترین گام هر تحقیق گونه‌شناسی(دسته بندی، طبقه بندی، مقوله بندی و تقسیم بندی) است. متفکران اولیۀ جامعۀ بشری مثل ارسطو نیز برای مطالعات علمی گونه شناسی انجام می‌دادند. در گذشته تقسیم بندی‌هایی شده است که هنوز از آن‌ها استفاده می‌شود؛ مثل دوگانۀ فراتر و فروتر.

در حوزۀ ادبیات از نخستین کارها نیز گونه شناسی است و با شاخص‌های گوناگون انجام می‌شود. شاخص‌هایی که با آن‌ها گونه شناسی می‌کنیم خود نیز شاخص گونه هستند که به آن‌ها فراگونه گفته می‌شود. گونه شناسی دانش خُرد است که یکی از شاخص‌ها محتوایی و شاخص دیگر فرمی (سوری) است.

امروزه وقتی از گونه صحبت می‌شود 4گونۀ اصلی؛ رباعی، نمایشی، شعری و استدلالی، سرگونه هستند و گونه‌های دیگر زیرمجموعۀ این‌ها است.

گونه‌های عرفان در ادبیات


گونۀ عرفانی بیشتر بر اساس محتوا شکل گرفته است، گونۀ فرمی نیست و بیشتر با محتوای درون متن شکل گرفته است. عرفان در همۀ گونه‌ها مثل مثنوی، سرگذشت نامه‌ها، رباعی و... است. در اروپا نیز می‌توانیم نمونه‌هایی از این گونه را ببینیم.

عرفان و نوشتار عرفان دو ویژگی دارد؛ ویژگی محتوایی(حال) و ویژگی نوشتاری(قال) که بسیار مهم است. در مورد حال، می‌توان گفت راجع‌به سوژه صحبت نمی‌شود و نویسنده چیزی از خود در متن جا نمی‌گذارد.

شاعران نفرین شده با ژانر عرفانی تعریف می‌شوند. زمان و مکان نیز در وضعیت حال، دگرگون است و وضعیت‌هایی دیگری مثل بهشت مصنوعی، عالم مثال و... را نشان می‌دهد.

حال، ویژگی مشترک تمام نوشته‌های عرفانی است. خارج شدن از مکان و زمان و در جایی قرار می‌گیرند که سهروردی به آن ناکجاآباد می‌گوید.

حضور نیز یکی از ویژگی نوشته‌های عرفانی است. حس پیام‌گونۀ که عرفان دارد و انتقال تجربۀ عرفانی است به صورت نوشتار مثل عرفان مثبت و منفی و.... حال، می‌تواند در فرهنگ‌ها متفاوت همچنین موضوعات متفاوت نیز دارد.

نکته مهم در عرصه عرفان


چیزی که مهم است در عرصه قال چه اتفاقی می‌افتد؟ شاعران عارف برای اینکه تجربۀ منحصر به فرد یا تجربۀ خیلی خاص دارند که به زبان نمی‌توانند گفت زبان برای این تجربه ناقص است چون فرسوده می‌شود و نمیتواند تجربیات را منتقل کند و قاصر است و از طرفی هم نمی‌توان از زبان اجتناب کرد برای همین زبان و عرفان نسبت پیچیده‌ای با هم دارند و  برای همین شاعران عارف از زبان عادی استفاده کردند آن را ارتقا  دادند تا بتوانند به کار ببرند.

عارف شاعر باید زبان شناس ماهری باشد. برای انطباق حال و قال باید بسیار تلاش کند. مولانا، عطار و... زبان را بسیار خوب می‌شناختند و می‌توانستند ترکیب جدید بسازند تجربیات را انتقال دهند.

این افراد دوکار برای ارتقاء زبان انجام دادند؛ از صناعات ادبی استفاده متفاوت کردند مثل بیان نقیضی(شب روشن، خورشید سیاه و...) را به خوبی به کار بردند و هیچ گریزی از آن نداشتند و حالت خود را نسبت به زبان عادی از بیان نقیضی استفاده می‌کردند.

همچنین از اغراق نیز استفاده می‌کردند ولی نه به معنای کسی که کاریکاتور می‌کشد، آن‌ها از اغراق برای حالات خود استفاده می‌کردند و وقتی آن‌ها بخواهند توضیح صحنه بدهند، طوری توضیح می‌دهند که انگار ما الان در آن صحنه هستیم و همچنین فاصله را از میان می‌بردند.

گونه‌های عرفان


گونه‌های عرفان به خاطر استفاده از محتوا از گونه‌های مختلف در آن استفاده می‌شود. روایت‌های شهودی ابن سینا و سهروردی کم شناخته شدند و سعی دارند با این روایت‌ها تجربیات خود و عرفا را منتقل کنند.

فارسی و ادبیات بسیار غنی هستند ولی به اندازۀ غنای خلقی غنای نقد نداریم. گونه‌ها برای ادبا پاسخگو نبود و از گونه‌های جدید استفاده کردند تا قالی باشند که حال را منتقل کنند. گونه‌های موجود را برای انتقال خود دستکاری می‌کردند و یا گونۀ جدیدی را می‌آفرینند.

اگر ادبیات عرفانی را بخوانیم حرفهای زیادی خواهد داشت. هانری کربن (لینک) مطالعه کرد و ژانر تازه‌ای را گفت که کسی به آن توجه نداشت، روایت شهودی بود. شاگردان هانری کوربن مسیرهای جدیدی را برای حرف‌های تازه و تحقیقات جدید ایجاد کردند.

بحث جهانی درباره عرفان


ادبیات عرفانی بسیار ناهمگرا است. عرفان‌هایی هستند که بسیار با هم متفاوت هستند مثل بهشت مصنوعی که شاید برای ما ایرانیان غریبه باشد ولی برای تاریخ اصلا غریبه نیست.

عرفان در بحث جهانی تجربیات من کسی دیگر است را دارند و زمان خطی نیز دارند ولی طور دیگری است مثل عرفان بی‌خدا، عرفان بی‌مذهب و.... سنت اگزوپری به دنبال ایمان مذهبی بود ولی پیدا نکرد و عرفان بی‌خدا داشت. گونه به نام گونۀ عرفانی و دستگاهی برای مطالعه آن داریم. به‌واسطۀ ادبیات تطبیقی به عرفان می‌پردازیم گونۀ‌هایی مثل حماسی و... پدیدار می‌شود.

گونه‌های عرفانی برای تطبیق دادن ادبیات تطبیقی خوب است زیرا نگاه فرا قومی، فرا انسانی و... دارد و امکان مقایسه را فراهم می‌کند و افراد می‌توانند مرزها را برهم بزنند و به هم نزدیک بشوند. گونه‌ی عرفانی موضوعی خوب برای مطالعۀ ادبیات تطبیقی است.

تاریخ عرفان در ادبیات


داود اسپرهم در جایگاه دومین سخنران دربارۀ ادبیات تطبیقی و عرفان به سخن در این باره پرداخت که مشروح آن در پی می‌آید:

تاریخ عرفانی که مدنظر من است پایان یافته است. عرفان رسمی و کلاسیک با جوهر و ماهیت یکسان و جلوه و منش گوناگون پیش آمده است و در پایان عهد جامی اصل آن فروکش کرده و به ابتذال کشیده شده است.

نخستین مقدمه صحبت من این است که نزدیک نیم قرن تصوف اسلامی مورد توجه پژوهشگران بوده است. افراد پژوهشگر سعی کردند که تصوف ایرانی را با جوامع دیگر مورد بررسی قرار دهند که یکی از آنها تمدن هندی است با گونه‌های مختلف تصوفی که در آنجا آشکار شده است. برخی پژوهشگران معتقدند تاثیر و تاثری در عرفان‌ها هستند.

جغرافیای دوم تمدن ایران در دورۀ باستان آموزه‌های بسیاری را به جای گذاشته است که به صورت تجربه‌های زیستی و سینه به سینه منتقل شده‌اند و عرفان امروزی تحت تاثیر اینها قرار گرفته است.

جغرافیای سوم تمدن غرب است که  بسیار مورد توجه است  که دو معنا دارد؛ تمدن یونانی که اندیشه‌های افلاطون و نگرش دوگانۀ او(اندیشه مثل) و اندیشۀ رومی_مسیحی که تاثیر بسیار زیادی بر عرفان ایرانی_اسلامی دارد.

مسایل عرفان در ادبیات


مقدمۀ دوم مربوط به مسائل سرشتی عرفان است؛ بسیاری افراد تاکید دارند که اگر عرفان را تجربۀ شخصی بگیریم دو تجربه مستقل از هم دارند که یکی تجربه مستقل، هیجانات روحی و... صوفی است که ممکن است بعضی اوقات به زبان نیز نیاورد.

انسان چون دارای سیستم ادراکی خاص است  و انسان  دارای ساختار  مشترکاتی دارد که می‌تواند به نمایش بگذارد و پژوهشگران ازآن استفاده کنند که انسانی اگر به زبانی گفته شود ولی همان شاید مشابهی در فرهنگ دیگر داشته باشد که از نظر من این حوزه تحقیقاتی پایان ناپذیر دارد.

انسان هرکجا در هر فرهنگی انسان است نه چیز دیگر. مرحله بعد تجربه است که ممکن است وجود داشته باشد یا نداته باشد. گاهی صوفی در قالب‌های مختلف می‌خواهد تجربیات خود را به اشتراک بگذارد که زبان تجربۀ ناب این فرهنگ را محدود می‌کند.

اگر مولانا اصطلاح دینی استفاده می‌کند چیزی است که خود از آن فهم دارد و در هیچ جایی به شکل واضح صحبت نشده است. بخش دوم مسائل گوهری و سرشتی بیان تجربیات عرفانی است.

مقدمه سوم؛ حدود هفت سده عرفانی که در نظر است را می‌توان در سه گروه متمایز می‌توان تقسیم کرد. بخشی از آثار عرفانی ماهیت تعلیماتی، اجتماعی و... دارد که از آن به سلوک عملی یاد می‌شود.

دوره‌های عرفان در ادبیات


دورۀ اول ماهیتی تعلیماتی دارد، دورۀ دوم عرفان هیجانی از آن یاد می‌شود تا پایان قرن هشتم با آن مواجه هستیم و چیزی که از آن بازتاب شده خیلی کمتر از دورۀ اول است و صوفی لغت مثبتی ندارد و گرفتار چارچوب‌هایی می‌شود و دورۀسوم عرفان نظری که عرفان فلسفی می‌توان گفت. افرادی را می‌توان پیدا کرد که از سه ساحت استفاده می‌کنند ولی بحث غلبه مطرح است.

عرفانی که تحت تاثیر یونان، ایران باستان و هند است این تاثیرات به دو شکل انجام شده است و اگر محققی بخواهد پیگیری کند اینها است؛ طریق مستقیم که افرادی، مستقیما با این تمدن‌ها ارتباط دارند مثل شیخ اشراق، بوسعید و... تحت تاثیر ایران باستان هستند.

بخش دوم از طریق آشنایی با مکاتب صوفیه است که از طریق آشنایی با رسالۀ و کتب، پژوهشگر می‌تواند دست به کارهای تطبیقی، مقایسه‌ای و تحقیق و بررسی بزند.

دو نکته این است که در بخش خانقاهی و عملی عرفان شرقی به خصوص عرفان بودایی بسیار تاثیرگذار بر عرفان ایرانی_اسلامی است. در بعد عرفان وجدی و حالی در قرن 5 تا 8 این نوع عرفان جلوۀ تازه‌ای دارد و بسیار جذاب است.

خلسه در عرفان جدید با محرک بیرونی قرار می‌گیرد، ولی چون خلسه در آدمی شکل می‌گیرد باید در عرفان نگاهی دیگر کنیم و روح را درگیر بدانیم.

عرفان در بعد نظری


در بعد فکری و نظری جریان عظیمی که ابن عربی راه انداخت و تابعان ایرانی ابن عربی که همۀ طرفداران او ایرانی بودند عرفان اسلامی_ایرانی تحت تاثیر عرفان مسیحی قرار گرفته است مثل صغیر و کبیر، عقل کل و عقل جز، عالم مخلوق و عالم مکتوب و... در عرفان نظری مطرح است که در عرفان مسیحی نیز دیده می‌شود. ابن عربی (لینک) می‌خواهد چیزی را ارائه کند که بسیار منحصر به فرد است و مانند مفسران قرآنی نیست.

تطبیق در عرفان بسیار دامنۀ گسترده‌ای دارد. توجه جدید به انسان برای راهی که می‌رود و مشابهت‌هایی به ما نشان می‌دهد و جریاناتی می‌گوید که برای ما ناشناخته هستند و باید پژوهشگران باید نظری درباره آنها داشته باشند که از بحث‌های امروزی نیز اطلاعاتی داشته باشیم.

نمونه عینی عرفان در ادبیات


محمدرضا حاجی‌بابایی در جایگاه سومین سخنران درباره‌ی نمونه‌ی عینی ادبیات تطبیقی به ایراد سخن پرداخته است که مشروح آن در پی می‌آید:

عرفان و زیست معنوی به معنای؛ درک خود، جهان پیرامون و شناخت رابطه میان خود و خداست که موجب نوع دوستی و شفقت و در نهایت ایجاد آرامش در آدمی است. در غرب گونه‌های عرفانی است که برای شرق شاید عجیب باشد ولی اگر این ثمرات موجب ایجاد آرامش آدم شود، باید از آن‌ها استفاده شود و در زیست معنوی جای می‌گیرد و محدود به مکان جغرافیایی نیست.

شاخص‌های زیست معنوی را به سه دسته کلان تقسیم کردم که قابلیت جزئیات نیز دارد؛ شناخت، شفقت و نوع دوستی. وقتی بحث شناخت مطرح می‌شود بحث شناخت خود است و هر چیزی که وابسته به خود آدمی است(زندگی)، شناخت دیگر شناخت جهان پیرامون(طبیعت) و شناخت دیگر امر متعالی(خداوند) است که ایجاد آرامش می‌کنند.

رابطه انسان عارف با طبیعت که این شناخت از تعامل انسان و طبیعت است، که فلاسفه و دانشمندان دنبال شناخت هستند که با عارف متفاوت است. دانشمندان به دنبال تفهیم و تبیین جهان و به دنبال نفع هستند و یک دانشمند، فیزیکدان و... به دنبال شناختی هستند که از آن بهره‌ای ببرند(خلق ابزار جدید و...) که این شناخت‌ها با شناخت عارف متفاوت است، عارف به دنبال نگریستن، شناخت و حیران کردن است و به دنبال تبیین نیست.

ویژگی عرفان در ادبیات تطبیقی


به عنوان مثال؛ عارف وارد نمایشگاه نقاشی می‌شود و از زیبایی‌ها لذت می‌برد که عارف فقط به دنبال زیبایی است و به دنبال جنس مواد، ارزش تابلو به ریال و... نیست و فقط زیبایی برای او مهم است و تبیین و تغییر هدف آن‌ها نیست. سهراب سپهری: «كار ما نیست شناسایی «راز» گل سرخ، كار ما شاید این است كه در «افسون» گل سرخ شناور باشیم.»

نوع دوستی عارف، انسان ماهوی را دوست دارد و فقط انسان را دوست دارد فراتر از نژاد، نگرش سیاسی، مذهب و... و برای او انسان با انسان دیگری فرق دارد. ابوالحسن خرقانی«هرکه در این سرا درآید/ نانش دهید و از ایمانش مَپرسید؛ چه آنکس که به درگاه باری تعالی به جانی ارزد/البته بر خوان بوالحسن به نانی ارزد»

سومین ویژگی شفقت است. رحمت عام نسبت به تمام آفریده‌ها که انسان عارف هیچوقت به طبیعت پیرامون ظلم نمی‌کند و جنگل، دریا و... نیز هم‌اندازه انسان باارزش است و هیچ تمایزی بین آفریده‌ها دارد و جهان را از بین نمی‌برد. نتیجه این سه ویژگی باعث آرامش و فهم از جهان و در نهایت درک تازه و شناخت عرفان می‌شود و نهایت همان شناخت مهم است.

سرچشمه عرفان


سرچشمه‌های زیست معنوی به صورت کلی؛ ادیان مختلف (البته باید بین دین و معنویت فاصله بگذاریم مثل داعش، طالبان و... که دین دارند، ولی معنویت ندارند)، اخلاق که باعث ستایش است مثل کمک به دیگران، دوری از ظلم و... و آموزه‌های عارفان بزرگ مثل بودا، بایزید بسطامی و... که آموزه‌های آن‌ها می‌تواند به عنوان الگو قرار بگیرد و اندیشه و تجربه عرفانی که تابع زمان و مکان نیست و هرجا که انسان وجود داشته باشد ممکن است با اندیشیدن تجربیاتی به دست بیاورد.

اگر آموزه‌ها موجب سه شاخص شوند مهم است، و مهم نیست آبشخور یک عارف از کجاست مهم این است که در انتها به آرامش برسد و به دیگران نیز آرامش را منتقل کند. به قول مولانا «جان گرگان و سگان هر یک جداست/ متحد جان‌های شیران خداست»

مقایسه کوتاهی میان دیدگاه کریستین بوبن، نویسنده شهیر فرانسوی [که برخی او را نسخه فرانسوی جبران خلیل جبران نام میبرند] (لینک)، و سهراب سپهری، شاعر، نویسنده و نقاش ایرانی (لینک) انجام داد. دیدگاه بوبن انسانی و عرفانی مثل طبیعت، مهربانی، عشق و... است و بیشتر آثار او به فارسی ترجمه شده است.

زبان عرفان


کاش سهراب نمی‌رفت به این زودی‌ها و ما را در حسرت خود گذاشت، یکی از تاثیرگذارترین‌ها است ولی مفاهیمی مربوط به عرفان بودایی است و عرفان شرقی که شاید تقسیم بندی درستی نیز نباشد. عارفان به خلق واژه دست می‌زنند که سهراب به عنوان مثال از هیچستان، چینی نازک تنهایی و... می‌گوید که «هشت کتاب» و «اتاق آبی» از آثار سهراب است.

آگاهی در آثار این دو متفاوت است. شناخت و آگاهی عارف از شناخت خود و طبیعت پیرامون خود به آگاهی می‌رسد. بوبن می‌گوید «ما پیوند آسمان و خاکیم که به نطفه‌ای تبدیل شدیم به نی کوچکی شبیه هستیم از جنس سفال ترانه‌ای هستیم برای خواندن نتی هستیم برای نواختن و به دنبال این‌ها سکوت» که زبان از جایی به بعد توان ژرف عارف را نمی‌تواند بیان کند و عارف به سکوت می‌پردازد و تنها مخاطب زبان عارف است. «طبیعت مانند درختی است که باد صفحاتش را ورق می‌زند» که شناخت سبب ژرف و نشان دادن خداوند است.

نگاه ژرف در عرفان


«زیر بیدی بودم برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم: چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این می‌خواهید؟» یکی از اشعار سهراب سپهری است که عظمت خلقت را نشان می‌دهد و باز می‌گوید« هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نشد کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد» فرق انسان عارف با انسان عادی همین طرز دیگر دیدن است و یک عارف می‌داند انسان و باغچه مهم است و همین ژرف است.

بوبن می‌گوید« خدا برای هر چیزی جهت جلب توجه ما به خود استفاده می‌کند» که این همان نگریستن و نگاه ژرف است. نکتۀ دیگر مسئله زندگی و در زمان حال بودن است « صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق» فرزد زمانه  حال و مرگ است. و نباید اساس زندگی را از بین ببریم و باید به شناخت، آگاهی و شناخت ژرف برسیم. کسانی که زیست عارفانه دارند فارغ از مکان، زمان و... مشترکاتی دارند.»

عرفان و پاره پاره نویسی


محمدناصر نبوی هم به مسئله عرفان در ادبیات تطبیقی سخن پرداخته است که مشروح آن در پی می‌آید:

بحثی که من به آن توجه داشته‌ام نوشتار پاره پاره است؛ یک صورت از نوشتار کوتاه است که در دهۀ‌های آخر به آن توجه زیادی شده است از بزرگان تا به دانشگاه‌ها نیز رسیده است.

پاره‌پاره نویسی از نظر ریشه شکستن، ریز ریز کردن و... دارد. این مبحث از دهۀ 80 به بعد مطرح شده است و در دانشگاه‌ها به آن پرداخته شده است. دشواری اصطلاح شناختی زیرا ما چند سبک دیگری هم داریم که بسیار شبیه و نزدیک به پاره‌پاره نویسی هستند ولی پاره‌پاره نویسی تمایزهایی دارد ولی اشتراکی نیز با بقیه دارد.

در کلمات قصار نوشته پاره‌پاره منسجم هستند و از نظر ساختاری جمع می‌شوند و نظریه پردازان اصلی پاره پاره نویسی کلمات قصار را منسجم می‌دانند. از افرادی مثل سقراط نوشته‌ای نیست ولی سخنان این افراد باقی مانده است.

روش پاره پاره در عرفان


روش‌هایی که پاره پاره می‌نوشتند؛ بخش اول که اصل آن به دست ما نرسیده است و افرادی نیز نتوانستند نوشته‌هایشان را به صورت کتاب در بیاورند و فوت می‌کردند، روش دوم افکار و اندیشه‌های پراکنده هستند که انسجام و وحدتی میان آنها نیست و پاره‌پاره نویسی عام که رواج پیدا کرد.

ویژگی‌های این نوشته‌ها؛ گسستگی به معنای اینکه اگر کلیت متن از بین برود و وقفه درون آن بیفتد، بیشترین معنا را  در کمترین کلمه بتواند بیان کند، نقش مخاطب بسیار برجسته می‌شود در متن، کلمات قصار، متناقض نما، پارادوکس (نشانه عدم انسجام فکر است)، نقل قول و استفاده از آن و حضور در متن‌ها (نگاه افراد به مسائل مختلف).

ادبیات پاره‌پاره نویسی فارسی؛ متون به صورت پاره‌پاره به دست ما رسیده‌اند مثل شاهنامۀ منصوری، آثاری نیز از ابتدا به عنوان یادداشت‌های پراکنده نوشته می‌شدند و بعضی نوشته‌ها با این سبک از اول نوشته شده‌اند و شباهت با پاره‌پاره نویسی دارند.

عرفان و گفتمان


سهراب احمدی در جایگاه پنجمین سخنران نیز از زاویه دید دیگری به این مسئله می‌پردازد که مشروح آن به دنبال آمده است:

صحبت امروزم راجع ‌به شیوه‌های گفتمان عارف مسیحی که به سمت عرفان حرکت می‌کند. گفته پردازی چگونه خود را در آثار نشان می‌دهند که گنجینه عرفانی نیز هستند. پیکرۀ ما رابعه از یک سو و عارف مسیحی از سوی دیگر است. منطق گفتمانی که سوژه را وارد زبان کرد و ورود سوژه به سان سنگی برای نشانه شناسی، روانکاوی، جامعه شناسی و... بود.

گفته پردازی عمل شخصی تولید گفتمان است و استفاده از زبان در یک بافت است در حقیقت یکی از نتیجه آن گفتمان می‌شود. هر گفتمانی یک فاعل دارد و نقش گفته پرداز را ایفا می‌کند که در گفتمان عرفانی نیز اینها وجود دارد. اتصال گفتمان که فاعل با محیط اطراف و سوژه تعامل برقرار می‌کند و یک انفصال گفتمان داریم.

در گفتگو رابعه با خداوند همیشه من و تو قرار دارد من اکنون هستم و با تو در حال گفتگو هستم، رابعه با خداوند فاعل گفتمانی تجزیه میان گفتمان قرار دارد. رابعه« الهی تو دانی هوای دل من در موافقت فرمان توست» «الهی پادشاهان این چنین کنند» که در این جمله کمک گرفتن از خداوند است، گفتگو سوم « الهی تو را اینجا می‌خواهم» در لحظه نیازمند خداوند است، « خداوندا مرا به خودت مشغول گردان.»

عرفان و ارتباط با خدا


عارف مسیحی عمارت‌هایی را می‌گوید؛ توجه به خداوند است (انفصال کامل)، کسانی که وارد عمارت اول می‌شوند و تمرین نیایش، رسیدن به چیزی مطلوب، دریافت‌ها و تصلی خاطر برای سالک، وقف خدا شدن، وصال موقت و عمارت هفتم نقطه عطف و وصال عاشقانه‌ای میان بنده و خدا است.

عارف مسیحی شرحی می‌نویسد که در پایان دعا وصال کامل میان سالک با خداوند بود ولی در رابعه این تجزیه وجود دارد در دعاها با خداوند من و تو وجود دارد و دعاها قطعه قطعه است و تصویر پردازی ادبی داریم و در آخرین عمارت من و تو از بین می‌رود و ما به وجود می‌آید که اربعه ما ندارد.

از نظر رابعه روحانیت ارتباط با خداوند به صورت تجسدی وجود ندارد و رابطه من و تویی وجود دارد.

خبرنگار: فاطمه حسن‌آبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* captcha:
* نظر:
پر بازدیدها
آخرین اخبار